سایز متن /
صبح تا آستین برافشانده است دامن عنبر تر افشانده است مگر آن عقد عنبرینهٔ شب برگشاده است و عنبر افشانده است روز یک اسبه بر قضا رانده است و آتش از روی خنجر افشانده است نعل آن نقره خنگ او از برق بر جهان خرمن زر افشانده است رقعهها داشت چرخ بر چهره همه در خاک خاور افشانده است نقش شب پنج با یک افتاده است گوئی آن مهرهها بر افشانده است مرغ صبح از سماع بس کرده است زانکه دیری است تا پر افشانده است بلبله در سماع مرغ آسا از گلو عقد گوهر افشانده است ساقی آن عنبرین کمند امروز در گلوگاه ساغر افشانده است ابرش آفتاب بستهٔ اوست تا کمند معنبر افشانده است گوشها پر نوای داودی است کز سر زخمه شکر افشانده است نان زرین چرخ دیده است ابر خوش نمک در برابر افشانده است نان زرین به ماهی آمد باز نمک خوش چه در خور افشانده است در زمستان نمک نبندد و ابر نمک بسته بی مر افشانده است نو عروسی است صورت نوروز که بر آفاق زیور افشانده است گنج نوروز هر چه گوهر داشت پیش بانوی کشور افشانده است صفوة الدین که شه سوار فلک درسم اسبش افسر افشانده است جفت خاقان اکبر آنکه سپهر بر سرش سعد اصغر افشانده است مریم مشتری فر است که عقل جان بران مشتری فر افشانده است تحفهٔ بزم اوست مریم وار هر چه طوبی به نوبر افشانده است آن خدیجه است کز ارادت حق مال و جان بر پیمبر افشانده است وان زبیده است کز سعادت بخت بهر کعبه سر و زر افشانده است بر سر هشت خلد مجلس او نه فلک هفت اختر افشانده است روز نو چون کبوتر زرین بر زمین پر اخضر افشانده است بهر آگین چار بالش اوست هر پری کاین کبوتر افشانده است جود معروف او به آب حیات خاک بر بخل منکر افشانده است ژالهٔ نعمت از هوای سخا بانوی ملک پرور افشانده است تخم اقبال در زمین بقا بانوی عدلگستر افشانده است گوئی از آتش شهاب فلک شعله در دیو کافر افشانده است سهم درگاه او خدنگ وبال بر پلنگان صفدر افشانده است نور ایمان او خوی خجلت بر رخ خلد انور افشانده است وقت توقیع، نوش داروی جان زان سر کلک لاغر افشانده است بر عدو زهر و بر ولی مهره است هر چه آن مار اسمر افشانده است دولت بانوان نثار ظفر بر سر بوالمظفر افشانده است همت بانوان جواهر سعد بر کلاه برادر افشانده است دولت او که پیکر شرف است آستین بر دو پیکر افشانده است همت او که گوهری گهر است دست بر چار گوهر افشانده است نعش در پای چار دختر او زیور هر سه دختر افشانده است از پی آن پسر که خواهد بود قرعها سعد اکبر افشانده است فال سعد است گفت خاقانی کز نفس مشک اذفر افشانده است شرح قصیدهٔ ۲۴: بیت ۱ تا ۶ آغاز قصیده وصف صبح بهار است، و صبح و آفتاب صبح بهار همیشه خاقانی را به شور و شوق می آورد. آستین بر افشاندن صبح، وزیدن نسیم همراه با بوی خوش گلهاست. دامن عنبر تر یعنی یک دامن مادّهٔ خوشبوی تازه، و همان بوی خوش صبح بهار. در بیت ۲ عقد عنبرینهٔ شب، یعنی بستهٔ موادّ خوشبوی شب. معنی بیت این است که صبح کیسهٔ موادّ خوشبو را باز کرده و بوی خوش پخش کرده است. در بیت ۳ یک اسبه یعنی شتابان. روز در پی صبح (سحر) شتابان آمده و از خنجر او - نور خورشید - گرما و روشنی همه جا را گرفته است. در بیت ۴ نقره خنگ روز، اسب سفید روز، آسمان صبح، و خرمن زر شعاع آفتاب است. در بیت ۵ رقعه های چرخ ستاره های آسمان است که در برابر روشنی مشرق همه فرو ریخته، ناپدید شده اند. در بیت ۶ نقش شب، نقش تاس ها در بازی نرد است که شب در برابر روز گویی پنج و یک آورده، یعنی امکان بازی موفق ندارد. شب، شکست خورده و از نطع زمین برخاسته است. ۷ تا ۱۴- وصف صبح ادامه دارد اما خاقانی تصوری از بزم صبحگاهی (صبوح) را با آن همراه کرده است که نباید در سرای زنی با عنوان صفوة الدین، مردی چون خاقانی حریف بزم شده باشد، و وصف میگساری صبح را گویی در عالم خیال بر توصیف صبح افزوده است. در بیت ۷ میگوید: طلوع صبح گذشته، و روز روشن شده است، و دیگر بلبل و مرغان دیگر نمیخوانند اما در بیت ۸ بلبله تنگ شراب است، و سماع بلبله صدای ریختن شراب از دهانهٔ تنگ صراحی است. فرو ریختن شراب هم به رشتهٔ گردنبندی از گوهر تشبیه شده است. در بیت ۹ عنبرین کمند، موی ساقی است که از کنار صورت روی دستش می آید به کمر جام شرابی که در دست اوست، میرسد. در بیت ۱۰، ابرش اسب سرخ است که پوست درخشان دارد، و آفتاب به چنین اسبی تشبیه شده. معنی بیت این است که آفتاب هم بستهٔ کمند زلف ساقی، و عاشق اوست. در بیت ۱۱ سماع داوودی یعنی آواز خوش داوود، و میدانیم که داوود پیامبر و پادشاه اسرائیلیان به خوش آوازی و سرودگویی شهرت دارد. اما در مصراع دوم، نهاد جمله ساقی است که با زخمهٔ خود بر سیم ساز، نغمهٔ داوودی به گوش اهل بزم می رساند. شکر را هم خاقانی به معنی آواز شیرین و خوش آیند به کاربرده است ( قصیدهٔ ۳۵:۳۷ شکر تر). در بیت ۱۲ نان زرین آفتاب است و نمک برف است، و در شروان و شهرهای اران و قفقاز، بهار هم برف دارد. اما در این تخیل، خاقانی نان و نمکی هم برای بزم صبوح جور کرده است. در بیت ۱۳ ماهی برج حوت است که آفتاب در ماه اسفند از برابر آن میگذرد. در بیت ۱۴، اشاره به این است که نمک تا چند درجه زیر صفر هم منجمد نمی شود، اما برای نان خورش بزم خاقانی، ابر نمک افشانی کرده، و نمکی بسته، نمک منجمد، همان برف بهاری است، و بی مر یعنی بسیار و بی حساب. ۱۵ تا ۲۲- در این ابیات آفتاب از برج حوت وارد حمل می شود، و نوروز می آید و ستایش صفوة الدین آغاز می شود. نوروز بر تمام دنیا زر و زیور می افشاند، و همهٔ گوهرهای خود را به پای بانو صفوة الدین میریزد. در بیت ۱۷ شهسوار فلک هم آفتاب است که تاج خود را به پای اسب این بانو نثار می کند. در بیت ۱۸ شروان شاه اخستان را خاقان کبیر می گفته اند، و خاقان اکبر، منوچهر پدر اوست، اما خاقانی اخستان را در اینجا خاقان اکبر گفته است تا قرینهٔ سخن را با سعد أصغر در مصراع دوم جور کند. معنی بیت این است که آسمان ستارهٔ سعادت بخش زهره را بر سر این بانو افشانده است. در بیت ۱۹ مشتری ستارهٔ سعد اکبر است، و صفوة الدین پاکی مریم را با شکوه ستارهٔ مشتری دارد، و عقل هم فدایی اوست. در بیت ۲۰ طوبی درختی است در بهشت که شاخه هایش در تمام قصرهای بهشت گسترده است و همه جور میوه هم دارد، و تمام میوه های تازه اش را هم به بزم این بانو که پاکی مریم را دارد، افشانده است. در دو بیت بعد، بانو صفوة الدین مقام خدیجه همسر پیامبر، و زبیده زن هارون الرشید را پیدا می کند، و در مورد زبیده، تاریخ حکایت از آن دارد که برای نگه داری کعبه و مکانهای مقدس دیگر، کمکهای مالی بسیار می کرده است، با تشبیه به خدیجه، اخستان هم به پیامبر تشبیه شده است. ۲۳تا ۳۱- در سخن خاقانی اشاره به هشت بهشت و بهشت هشتم مکرر میآید، و پیش از این گفته ام که بهشت یکی است و در متن قرآن هشت تعبیر برای آن آمده، که مفسران کوشیده اند آنها را مراتب پایین و بالای بهشت بگویند ( قصیدهٔ ۱۸:۱ و قصیدهٔ ۵۷:۱۵ و قصیدهٔ ۲۰:۲۲). در اینجا مجلس بامداد نوروز در سرای صفوة الدین به بهشت تشبیه شده، و ناپدید شدن ستاره ها در روشنی صبح را، خاقانی مانند نثار گوهر بر این مجلس دیده است. در بیت ۲۴ روز نو، نوروز و بهار، و کبوتر زرین آفتاب است که زمین را سبز کرده، و گویی کبوتر پر خود را بر زمین ریخته و پرهایش سبز بوده است. در بیت ۲۵ پرهای این کبوتر را خاقانی در بالش های بزرگی میگذارد که دور تخت بانو گذاشته اند ( قصیدهٔ ۱:۲، چاربالش). در بیت ۲۶ بانوی شروانشاه، اقبال و توجه خود را به دیگران یا خوشبختی را برای خلق در زمینی کاشته است که دوام و بقا دارد، یعنی لطف او به همه دائم است. معنی بیت ۲۷ روشن است. در بیت ۲۸ اگر کلمات را کمی جابه جا کنیم، معنی روشن می شود: جود او که معروف به آب حیات است، بخل زشت را از دنیا برانداخته است، یعنی بخشندگی او، بخل و خست دیگران را بیشتر نشان داده است، و در بیت بعد همین بخشندگی را به شهاب ثاقب تشبیه میکند، و بخل را به شیطان، که مطابق آیهٔ ۱۰ سورهٔ صافات (۳۷) شهاب در آسمان شیطان را به تیر میزند ( قصیدهٔ ۵۲:۱۰ و قصیدهٔ ۲۴:۱۳). در بیت ۳۰ سهم به معنی ترس و بیم است. جنگ آوران صفشکن هم از قدرت این بانو بیم دارند، و روشنایی سرای او و مجلس او بیش از روشنایی بهشت است. ۳۲ تا ۳۵- توقیع، امضای فرمانروایان در بالای فرمانهاست. وقتی که او حکمی را امضا می کند، انگار که قلم باریک او جانها را از مرگ می رهاند ( قصیدهٔ ۳۰:۱ نوشدارو). در بیت ۳۳ مار اسمر همان قلم لاغر در بیت پیش است، و اسمر به معنی گندمگون، رنگ ني قلم اوست. فرمانهای این بانو برای دشمن زهر، و برای دوست مهره مار- استخوانی در سر مار است که آن را پادزهر میدانسته اند. در بیت ۳۴ ابوالمظفز شروانشاه اخستان است و خاقانی میگوید: پیروزی های شروانشاه از بخت موافق این بانوست ( قصیدهٔ ۲۱: ۱۷ و ۲۷ بانوان). در بیت ۳۵ برادر این بانو را هم مورد محبت و حمایت او میداند، و اشاره ایی گذراست که جزئیات آن را در دیوان خاقانی و منابع مربوط به آن پیدا نمی کنیم که این برادر کیست و چه مرتبه یی داشته است؟ ۳۶ تا ۴۰- دو پیکر، جوزا ست، برج سوم سال خورشیدی که شرف آفتاب در آن است. در بیت ۳۶ بخت موافق این بانو به مرتبه یی از شرف می رسد که شرف خورشید هم پایهٔ آن نیست. در بیت ۳۷ گوهری گهر، یعنی گوهر اصیل، گوهر همت و بلند نظري بانو از چهارگوهر هستی، از تمام این عالم عناصر، برتر است. در بیت ۳۸ می خوانیم که صفوة الدین و اخستان چهار دختر دارند. نعش، صورت فلکی مرکب از هفت ستاره است که سه ستارهٔ آن را دختران نعش می گویند، و در اینجا صورت فلکی نعش سه ستارهٔ خود را نثار چهار دختر این بانو کرده است. در بیت ۳۹ خاقانی از درون حرم شروانشاه هم باخبر است که صفوة الدین باردار است و پسری (؟) در راه دارد - و آیا چنین پیشگویی در طب زمان خاقانی ممکن بوده است؟ به هرحال تبریک ولادت این پسر را در قصیدهٔ ۴۲ میخوانیم - معنی بیت این است که مشتری، ستارهٔ سعد اکبر، قرعهٔ برکت، فال خوشبختی، برای ولادت این پسر آورده است و در بیت آخر می خوانیم که خود خاقانی چنین فالى يا تفالى زده و سخن او هم مشک بویاست و بوی خوش آن به همه می رسد! |