سایز متن /
به فلک تخته در ندوختهاند چشم خورشید بر ندوختهاند کوه را در هوا نداشتهاند شمس را بر قمر ندوختهاند دیده بانان بام عالم را پردهها بر بصر ندوختهاند چرخ و انجم پلاس شام هنوز بر پرند سحر ندوختهاند روز وشب را به عرض شام و شفق زرد وسرخی دگر ندوختهاند آسمان را به جای دلق کبود ژنده تازهتر ندوختهاند عالم آن عالم است و دهر آن دهر از قباشان کمر ندوختهاند پس در داد بسته چون ماندهاست گر به مسمار در ندوختهاند دیر گاهی است تا لباس کرم بهر قد بشر ندوختهاند خود به پای رضا نبافتهاند خود به دست نظر ندوختهاند خلعتی کان ز تار و پود وفاست در زیان قدر ندوختهاند بر تن ناقصان قبای کمال به طراز هنر ندوختهاند هنری سرفکنده چون لاله است که کلاهش به سر ندوختهاند بی هنر خوش چو گل که بر کمرش کیسه جز لعل تر ندوختهاند یک سر سفله نیست کز فلکش بر کله صد گهر ندوختهاند نیست آزاده را قبا نمدی که بر او پاره بر ندوختهاند سگ حیزی بمرد در بغداد کفنش جز به زر ندوختهاند ابرهٔ ما ز خام و خامان را جز نسیج آستر ندوختهاند صبر میکن که جز به مردی صبر زهره را بر جگر ندوختهاند دیده مگشا که جز برای کمال باز را چشم بر ندوختهاند گور چشمی که بر تن یوز است از پی شیر نر ندوختهاند جوشن عقل دادهاند تو را صدرهٔ کام اگر ندوختهاند پای در دامن قناعت کش کت لباس بطر ندوختهاند بنگر احوال دهر خاقانی گرت چشم عبر ندوختهاند شرح قصيده ۳۲: بیت ۱ تا ۷. در این هفت بیت، جان کلام این است که دنیا در ظاهر همان است که بوده، و انتظار می رود که در آن همه کار به سامان باشد، اما نیست. بعضی تعبیرهای این هفت بیت به توضیح مختصری نیاز دارد. تخته بر فلک دوختن، یعنی بستن راه آسمان که هیچ دعایی یا ناله یی در عالم بالا شنیده نشود، خورشید نتابد، کوه از جای خود کنده شود، خورشید و ماه به هم برخورد کنند و دنیا زیر و رو شود. در بیت ۳ دیده بانان بام عالم هفت سیاره اند که باید در سرنوشت ما اثری داشته باشند، و خاقانی میگوید: اگر اختران کور نشده اند، چرا نمیبینند که در این دنیا چه میگذرد؟ در بیت ۴ هم باز سخن این است که ستاره ها هستند و محو نشده اند. در بیت ۵ منظور این است که رنگ طلایی آفتاب صبح و سرخی غروب هم در ظاهر همان است که بوده است. در بیت ۷ کمر از قبا دوختن به معنی برهم زدن نظم و سامان چیزی است. نتیجه این هفت بیت، سؤال بیت ۸ است: ۸ تا ۱۲. اگر همه چیز به سامان است، چرا در عدالت بسته است. به مسمار بردوختن یعنی میخ کردن. در بیت ۹ منظور این است که کرم و بزرگواری وجود ندارد، و در بیت بعد هم سخن این است که رضای خاطر و نظر محبت و موافقت در کارها نیست. در چرخهای ریسندگی و بافندگی دستی، پای ریسنده و بافنده هم روی اهرمهایی در زیر دستگاه کار میکرده است. دربیت ۱۱ درزی خیاط است و در زبان قدر، عوامل تقدیر و سرنوشت انسان اند که وفاداری را مقدر نساخته اند. در بیت ۱۲ به طراز هنر، یعنی مناسب با هنر و توانایی آنها که هنری هم ندارند! ۱۳ تا ۱۸- بی هنران خوشحال اند، مثل گل سرخ، از جلال و شکوه برخوردارند، و هنرمندان سرفگنده اند چون حرمتی ندارند، و انگار ۔ نه کمرهای گوهرنشان - که کلاهی هم بر سر ندارند. معنی دو بیت ۱۵ و ۱۶ هم روشن است. در بیت ۱۷ روشن نیست که اشاره به چه کسی دارد؟ قصيده هم تاریخ ندارد که با مرگ یکی از خلفا یا بزرگان تطبیق یابد. در بیت ۱۸ ابره، رویه لباس و خام کرباس است ( قصيده ۳۷:۳۱). نسیج پارچه مرغوب است که بی هنران، حتى آستر پوشاکشان هم از پارچه گرانبهاست. ۱۹ تا ۲۴- صفرا تلخ است و قدما می پنداشته اند که غم و غصه، و تحمل، ترشح صفرا را بیشتر میکند، و کیسه صفرا را برای همین در بدن ما گذاشته اند. در بیت ۲۰ سخن از باز شکاری است که کلاهی روی سرش میگذارند و چشمش را می بندند، و هنگامی که شکاری در هوا پيدا شود، چشم او را باز میکنند و پروازش می دهند ( قصيده ۳۱:۴). در بیت ۲۱ گورچشم، تصویر چشم شکار و خالهای پوست پلنگ و یوزپلنگ است. خاقانی خود را چون شیر سلطان جنگل میبیند که پوست او چنان خالهایی ندارد و نمیخواهد. در بیت ۲۲ صُدره لباس گرم و خاصه سینه پوش گرم و فاخر است، و صُدرۂ کام یعنی کامیابی و رفاه که خاقانی آن را ندارد اما عقل دارد. در بیت ۲۳ بطر به معنی غرور و جلوه دنیایی است و همان صدره کام در بیت پیش. در بیت آخر هم چشم عبر يعنی درک واقعیتهای ناخوش آیند و قبول آنها ( قصيده ۱:۱۰۵ دل عبرت بین). |