سایز متن /
صبح است کمانکش اختران را آتش زده آب پیکران را هنگام صبوح موکب صبح هنگامه دریده اختران را بر صرع ستارگان دم صبح ماند نفس فسون گران را یک می به دو گنج شایگان خر رغم دل رایگان خوران را دریاکش از آن چمانهٔ زر کو ماند کشتی گران را می تا خط ازرق قدح کش خط در کش زهد پروران را از سیم صراحی و زر می دستارچه ساز دلبران را دستارچه بین ز برگ شمشاد طوق غبب سمن بران را خورشید چو کعبتین همه چشم نظاره هلال منظران را زهره به دو زخمه از سر نعش در رقص کشد سه خواهران را از باده چو شعله از صنوبر گلنار به کف صنوبران را نراد طرب به مهره بازی از دست، بنفش کرده ران را در گوهر می زر است و یاقوت تریاک، مزاج گوهران را یاقوت و زرش مفرح آمد جان داروی درد غم بران را می درده و مهره نه به تعجیل این ششدرهٔ ستم گران را هرکس را جام در خورش ده از سوخته فرق کن تران را گر قطره رسد به بد دلان می یک دریا ده دلاوران را دردی و سفال مفلسان راست صافی و صدف توان گران را شش پنج زنند برتران نقش یک نقش رسد فرو تران را چو جرعه فلک به خاک بوسی خاکی شده جرعهٔ سران را خاقانی خاک جرعه چین است جام زر شاه کامران را وز در دری نثار ساز است شروان شه صاحب القران را خاقان کبیر ابوالمظفر سر جمله شده مظفران را در گردن صفدران خزران افکنده کمند خیزران را دریا ز کفش غریق گوهر او گوهر تاج گوهران را با موکبش آب شور دریا ماند عرق تکاوران را باکو به دعای خیرش امروز ماند بسطام و خاوران را باکو به بقاش باج خواهد خزران و ری و زره گران را شمشیرش از آسمان مدد یافت فتح دربند و شابران را گشتاسب معونت از پسر خواست کاورد به دست دختران را این قطعه کنم به مدح تضمین کاستاد منم سخنوران را ای رای تو صیقل اختران را افسر توئی افسر سران را خاک در تو به عرض مصحف جای قسم است داوران را هر هفته ز تیغ تو عطیت هفت اقلیم است سروران را در کعبهٔ حضرت تو جبریل دست آب دهد مجاوران را چون شاخ گوزن بر در تو قامت شده خم غضنفران را دایه شده بر قریش و برمک صدق و کرم تو جعفران را تا محضر نصرتت نوشتند آوازه شکست دیگران را کانجا که محمد اندر آمد دعوت نرسد پیمبران را گر دهر حرونیی نموده است چون رام تو گشت منگر آن را بنگر که چو دست یافت یوسف چه لطف کند برادران را از عالم زادهای و پیشت عالم تبع است چاکران را هم رد مکنش که راد مردان حرمت دارند مادران را قدرت ز برای کار تو ساخت این قبهٔ نغز بیکران را گر خاتم دست تو نزیبد هم حلقه نشاید استران را صحن فلک از بزان انجم ماند رمهٔ مضمران را هست از پی بر نشست خاصت امید خصی شدن نران را صاحب غرضند روس و خزران منکر شده صاحب افسران را تیغ تو مزوری عجب ساخت بیماری آن مزوران را فتح تو به جنگ لشکر روس تاریخ شد آسمان قران را رایات تو روس را علی روس صرصر شده ساق ضمیران را پیکان شهاب رنگ چون آب آتش زده دیو لشکران را در زهرهٔ روس رانده زهر آب کانداخته یغلق پران را یک سهم تو خضروار بشکافت هفتاد و سه کشتی ابتران را مقراضهٔ بندگان چو مقراض اوداج بریده منکران را بس دوخته سگ زنت چو سوزن در زهره جگر مبتران را اقبال تو کاب خضر خورده است دل داده نهنگ خنجران را وز بس که ز خصم بر لب بحر خون رفت بریده حنجران را هم بر لب بحر بحر کردار خون شد چو شفق دل اشقران را با ترکشت اژدهای موسی بنمود مجوس مخبران را در روم ز اژدهای تیرت زهر است نواله قیصران را چون از مه نو زنی عطارد مریخ هدف شود مرآن را گر زال ببست پر سیمرغ بر تیر، هلاک صفدران را بر تیر تو پر جبرئیل است آفت شده دیو جوهران را آن بیلک جبرئیل پرت عزرائیل است جانوران را بسته کمر آسمان چو پیکان ماند به درت مسخران را شیران شده یاوران رزمت اقبال تو نجده یاوران را سیمرغ به نامه بردن فتح می رشک برد کبوتران را نصرت که دهد به بد سگالت هرا که برافکند خران را با لطف تو در میان نهاده است خاقانی امید بیکران را کز لطف تو هم نشد گسسته امید بهشت، کافران را در مدحت تو به هفت اقلیم شش ضربه دهد سخنوران را شهباز سخن به دولت تو منقار برید نو پران را با گاو زری که سامری ساخت گوساله شمار زرگران را گر هست سخن گهر، چرا نیست آهنگ بدو گهر خران را گر شادی دل ز زعفران خاست چون رنگ غم است زعفران را تا حشر فذلک بقا باد توقیع تو داد گستران را در جنت مجلست چراگاه آهو حرکات احوران را بزمت فلک و سرات منزل ماهان ستاره زیوران را بیت یک تا سه تماشای صبح، در دیوان خاقانی مکرر شعرناب میآفریند و مضمون ها و تعبیرهای او درباره صبح و آفتاب وبزم صبحگاهی غالبا بسیار شاعرانه و دلاویز است. آفتاب که در میآید انگارکمان خود را می کشد و ستاره ها رابه تیر می زند و گویی ستاره ها قطره های آب اند و خورشید تبخیرشان می کند. در بیت ۲ صبوح بزم صبحگاهی است و به وقت صبوح هزاران هزار ستاره ای که در آسمان شب هنگامه می کنند هنگامه شان از هم میپاشد. اما همین صبح که ستاره ها را دچار لرزش و سرگیجه (صرع) می کند، خود مانند افسونگری آنها را به خواب میبرد. ۴ تا ۶ گنج شایگان یعنی گنج شاهانه، ثروت بسیار. رایگان خوران یعنی آنها که به دربار و دستگاهی وابسته اند و در بزم بزرگان می رایگان می نوشند و لحن کلام همراه با تحقیر است: مفت خورها. خاقانی طبع بلند دارد و برای می هر چه دارد می دهد. در بیت ۵ چمانه زر ساغر زرین یا ساغری است که در آن می زرد رنگ- صهبا ،شراب انگور سفید- باشد. به اندازه ی یک دریا از آن بنوش. ساغر را بشکل کشتی هم می ساخته اند اما این چمانه زر ظاهرا- در حال مستی؟!- در چشم خاقانی مثل کشتی بزرگی بوده است. در بیت ۶ خط ازرق نام خط چهارم از هفت خط جام است و تا بیش از نصف قدح(= جام بزرگ) باید پر باشد خط درکش یعنی زاهدان یا مدعیان زهد و پرهیز را فراموش کن. بگذار هرچه میخواهند بگویند هفت و هشت سیم صراحی، یعنی تنگ شراب که از نقره یا شیشه سفید باشد، زرمی هم همان شراب زرد است. دلبران ساقی های بزم اند که وقتی این صراحی را دربغل میگیرند، گویی دستمال گردنی بافته از رشته های سیم و زر دربردارند. دربیت ۸ سمن بران گلهای سفید اند که دوصورت آنها را برگهای شمشاد گرفته است و اگر بگوییم نظر به همان دلبران بیت هفت است باید برگ شمشاد زلف آنها باشد که دور صورت و زیر غبغب آنها را می پوشاند و هر دو تفسیر می تواند درست باشد. ۹ تا ۱۲ باز توصیف بزم صبحگاهی است: (کعبتین) دو تاس بازی نرد است و هر ضلع آن از یک تا شش نقطه دارد که انگار چشم های تاس است.(هلال منظران) ساقیان ماه منظر بزم صبحگاهی شروان شاه اخستان اند که خورشید محو تماشای آنها شده است! زهره (ناهید) ستاره شادی است و نوای چنگ او در آسمان شعر فارسی پیچیده است. زهره در منظومه شمسی نزدیکترین سیاره به زمین است و چون مانند زمین گردش دارد از مقابل صورت بنات النعش در شمال فلک هم میگذرد و (زخمه) بر تارهای چنگ خود میزند و سه ستاره ای را که دختران نعش اند به رقص می آورد. در بیت ۱۱ (صنوبران) ساقیان کشیده اندام بزم اند و باده- شراب قرمز- که در صراحی دارند چون شعله آتشی است که از درخت صنوبر برخیزد. در بیت ۱۲ (نراد طرب) خود شادی و (مهره بازی) جا به جا کردن مهره های نرد است. قمار باز وقتی به هیجان میآید کف دست را بر ران خود می کوبد اما معنی بیت فقط همین است که در بزم شاه شادی به اوج رسیده است. ۱۳ و ۱۴(گوهر می) یعنی خاصیت و طبیعت می که مانند تأثیر زر و یاقوت نشاط میآورد.(گوهران) یعنی کسانی که گوهری و اصالتی دارند.می پادزهر مزاج آنهاست یعنی غم را از دل آنها می برد. دربیت ۱۴(غم بران) یعنی آنها که غمی را تحمل میکنند، غم زدگان. ۱۵ تا ۱۹ در دادن می یعنی در جام ریختن و در مجلس گرداندن آن .(مهره نه) یعنی تخته نرد را بچین.( ششدره) مرحله ای از بازی نرد است که مهره در خانه ی آخر گیر میکند و با یک برد حریف از گیر در میآید اما (شش دره ستمگران) را به معنی دنیا گرفته اند که در آن آزادگان در شش دره اند. می بریز و مهره ها را بچین تا ستم روزگار را از میدان به در کنیم. معنی بیت ۱۶ روشن است. سوخته چوبی است که نیم سوز شده و خوب می سوزد و در اینجا کسی است که مجلس را گرم میکند و (تران) چوب های نسوز و در اینجا مهمانان نامناسب بزم اند و در بیت بعد همان حریفان نامناسب را (بد دل)(ترسو) میگوید و (دلاوران) حریفان مناسب بزم اند که یک دریا شراب می خورند. در بیت ۱۸ می گوید: به مفلسان که همان بددلان بیت پیش است، رسوب شراب(دُردی) را در در جام سفالی باید داد و به توانگران - دلاوران بیت پیش-شراب صافی در جام صدف. در بیت ۱۹ (برتران) همان گوهران و دلاوران و توانگران بیتهای پیش اند که در این بازی ۶ و ۵ می آورند و موفق اند و فروتران بیچاره در این نرد (یک) و یا جفت یک میآورند. ۲۰ تا ۲۳ درآیین بزم و شاد خواری ایران کهن، افشاندن شراب بر خاک یکی از نشانه های جوانمردی بوده و پس از چیرگی عربها باز جوانمردان و میهن دوستان این آیین را نگه داشته اند و از روزگار سامانیان این مضمون(جرعه بر خاک) را شاعران بزرگ ایران بس لطیف و دلاویز پرورده اند. اما در این سخن خاقانی (فلک) مانند( جرعه) شرابی که برخاک می افشانند پایین آمده ،خاک درگاه شروان شاه را بوسیده و خود به (خاکی) تبدیل شده تا (سران) و بزرگان جرعه جام خود را بر آن بیافشانند! در بیت ۲۱ خاقانی مغرور و خود ستای هم خاک میشود تا شاه از جام زرین خود جرعه ای بر او بریزد و در مقابل این لطف، او هم شعر خود را که چون(در) گرانبها و به زبان (دری) است نثار شروانشاه میکند. در بیت ۲۳ (خاقان کبیر) به صورت یک لقب تشریفاتی برای اخستان که حاکم ولایت کوچکی بوده در این دیوان مکرر به کار رفته است و (ابوالمظفر) هم کنیه او بوده است. اما اینکه اخستان (سر جمله) مظفران است در اغراق گویی های ابیات بعد توضیح داده می شود: ۲۴ تا ۲۹ خزران یکی از اقوام ساکن قفقاز در غرب دریای خزر بوده اند. گردنان خزران هم سران آن قوم اند اما اینکه از نی( خیزران) کمند میسازند نظر به نوعی خیزران است که شاخه های محکم آن خم می شده و تازیانه هم از آن می ساخته اند. دریا که خود معدن گوهر است ازبخشش شروانشاه غرق گوهر شده و او خود برای گوهران تاج افتخار است. در بیت ۲۶ (تگاوران) یعنی دلیران- تگ به معنی دویدن و حمله کردن- وقتی که نگهبانان خاص با او در حرکتند، آب شور دریا شباهتی به عرق این دلیران دارد یا دریا در برابر موکب شاهی او عظمت ندارد. باکو همان باکوی (=بادکوبه) امروز است که در نظر خاقانی چون خاوران(میهنه، زادگاه ابوسعید ابوالخیر)و چون بسطام (زادگاه بایزید) روحانیت دارد و همه ی شهر در حق شروانشاه دعای خیر می کند و مرکز حکومت او از همه ولایات اطراف- خزران، نی(!؟) و زره گران که در داغستان بوده- باج می گیرد. همه خراج گزار این پادشاه اند.بیت بیست و نه ذهن را به مضمون سوره فتح در قرآن می برد: اذا جاء نصرالله و الفتح. مرکز ولایت داغستان و شابران هم شهرکی در کنار دریا بوده است. ۳۰- این بیت در ظاهر ربطی به ابیات دیگر ندارد و اشاره به اسیر شدن دختران گشتاسپ کیانی در جنگ با ارجاسپ تورانی است و این که اسفندیار پس از گذشتن از (هفت خوان) خواهران خود را از زندان تورانیان رها کرد. ۳۱- اینن قطعه را یعنی همین قصیده را با مدح همراه میکنم، من که استاد همه شاعرانم. باز این بیت هم به جا نیفتاده است. بیت بعد مطلع تازه ای است. ۳۲ تا ۳۶ صیقل دادن اختران یعنی تازه کردن بخت و طالع و (رای) شروانشاه یعنی فکر و نظر موافق او در بخت دیگران اثر دارد و او تاج تاجداران و بزرگان است. در بیت ۳۳ اغراق گویی به کفر گویی می رسد:( به عرض مصحف) یعنی به موازات و برابر قرآن. قاضیها سوگند به خاک درگاه اخستان را مانند سوگند به قرآن معتبر می دانند. در بیت ۳۴ (ز تیغ تو) یعنی از قدرت تو. توجه تو به سروران ولایات دیگر به اندازه هفت اقلیم، به اندازه یک دنیا می ارزد. در بیت ۳۵ درگاه شروانشاه به کعبه و یاران او به مجاوران کعبه تشبیه شده اند و جبرئیل امین حامل وحی الهی کارش این است که آب وضوی این مجاوران را آماده کنند. غضنفران(شیران) در این درگاه به تعظیم،چنان سرها را فرود میآورند که بدنشان مثل شاخ گوزن خم می شود و در اینجا شیران اشاره به بزرگان ولایات دیگر است. ۳۷ تا ۴۱ ستایش اغراقآمیز اخستان ادامه مییابد: جعفران،اشاره به امام جعفر صادق و جعفر برمکی است و اینکه (صدق و کرم) شروانشاه پس از چند صد سال چگونه برای آنها دایگی کرده است؟ جوابش را خاقانی باید بدهد. دربیت ۳۸ (محضر نصرت) یعنی فرمان حمایت پروردگار از شروانشاه و در بیت بعد خاقانی پادشاهی را به نبوت محمد صلی الله تشبیه می کند که نبوت به او ختم شد. در بیت ۴۰ حرونی یعنی سرکشی و نافرمانی. روزگار اگر چندی به فرمان تو نبود او را ببخش. چنانکه یوسف پیامبر وقتی که (دست یافت) یعنی به قدرت رسید با برادرانی که او را به چاه انداخته بودند نامهربانی نکرد. ۴۲ و ۴۳ (ازعالم زاده ای) یعنی فرزند زمانه ای و زمانه نه تنها پیرو تو، پیرو چاکران تو هم هست! این زمانه -اگر چندی با تو نساخت (بیت )۴۰ به آن بی اعتنایی و تندی نکن که زمانه چون مادر تو را دوست می دارد. ۴۴ و ۴۵ قدرت به صورت مطلق جز قدرت پروردگار معنایی ندارد. (این قبه نغز پیکران) یعنی آسمان پر ستاره که ستاره هایش در سرنوشت ما اثر دارند! در بیت ۴۵ آسمان که قبه ای بود به صورت نگینی در میآید تا انگشتری دست شروانشاه شود و اگر چنین قابلیتی نداشته باشد به هیچ کار دیگرهم نمیخورد. حلقه استران در مصراع دوم حلقه ای فلزی بوده که بر فرج استرمی گذاشته اند تا اسب ها با آن جفت گیری نکنند. ۴۶ و ۴۷ نران انجم ستاره های سیاراند که آنها را آبای علوی گفته و پدران خلقت می دانستنه اند و مضمران یعنی اسب های لاغر که برای تاخت و تاز مناسبتراند. برای آن که تو بر آن اسب های لاغر سوار شوی آن مضمران می خواهند خصی (اخته) شوند که برای سواری دادن قوی تر باشند. اما منظور خاقانی این است که ستاره های سیارآسمان می خواهند به فرمان تو باشند. ۴۸ تا ۵۳ این شروان شاه اخستان و پدرش خاقان اکبر منوچهر، فرمانداران ولایت کوچکی درغرب دریای مازندران و بیشتر تابع حکومت های دیگر و دیری خراج گذار سلجوقیان عراق بوده اند. اما تصویری که خاقانی در این ستایش نامهها از آنها ترسیم می کند، گاه آنها را از شاهنشاهان هخامنشی و ساسانی هم بزرگتر نشان میدهد. واقعیت این است که این حکومت کوچک گاه با خزرها یا روسهایی که در قلمرو یا در همسایگی اش بوده اند درگیری داشته و خاقانی این درگیری ها را به وسعت جنگ های قدیم ایران و یونان تصویر کرده است .دربیت ۴۸ صاحب افسران یعنی تاج داران و کسانیکه پادشاهی حق آنهاست و در اینجا شروان شاه. دربیت ۴۹ مزور یعنی غذای بی رمق که برای بیمار می پزند و مزوران همان مردم خزران و روس اند وغذایی که برای آنها پخته شده مرگ است. در بیت ۵۰ آسمان قران یعنی قران آسمان و باز قران آسمان تعبیرنادرستی است برای قران ستارگان یا قران طالع .منظور این است که در این پیروزی اختران فلک برای توطالع و بخت موافق پدید آورده اند و این اتفاق نادری بوده است. دربیت ۵۱ علی روس مخفف علی روس( بر روی سرهای آنها) است. حمله سپاه تو به روسها مثل حمله باد شدید به یک شاخه لطیف ضیمران (اسپرغم، ریحان) بوده و در این بیت هم رایات درست به کار نرفته است:بیرق ها یا پرچم ها حمله نمیکنند. دربیت ۵۲ پیکان قسمت فلزی نوک تیز در تیر کمان است که در نظرخاقانی درخشندگی شهاب را دارد و گویی شهاب ثاقب در آسمان شیطان را دنبال میکند. دربیت ۵۳ هم یغلق پران همان تیر است که باعث شده در کیسه صفرای روس ها مقدار صفرا افزوده شود و با موازین طب قدیم غلبه صفرا موجب یرقان و مرگ خواهد شد. ۵۴ تا ۵۶ سهم یعنی تیر و بازاغراق گویی خاقانی است که یک تیر، هفتادوسه کشتی روس و خزر را- که آیا اصلا کشتی جنگی داشته اند یا نه؟- درهم شکست. درضمن خاقانی به روایت خضر و موسی نظر دارد که موسی همسفر خضر می شود به شرط آنکه به هیچ کار خضر اعتراضی نکند اما چون سه بار این شرط را مراعات نمی کند میان آنها جدایی میفتد و یکی از موارد اعتراض موسی این است که خضر کشتی یا قایقی را می شکند و موسی نمی فهمد که او چرا این کار را کرده است؟ اما خضر آن کشتی را از کار میاندازد تا ظالمی آن را تصرف نکند.در این بیت نظر به ۷۲ ملت و حدیث مربوط به آن هم هست، حدیثی که در روایتهای متفاوت آن، پیروان مذاهب، -۷۲ روایت دیگر: هفتادوسه- فرقه اند و از همه ی آنها تنها یک فرقه در راه نجات است و این عدد ۷۲ در زبان و ادب فارسی با معنی سرگشتگی و گمراهی همراه است. ابتران یعنی آنها که ریشه و اصالتی ندارند. مقراضه،تیر دو شاخه یا نوعی خنجر است و اوداج یعنی رگها. خنجرهای سربازان شروانشاه رگ های دشمنان را بریده است.در بیت ۵۶(سگ زن) پیکان کوچک است. مبتران همان ابتران بیت ۵۴ است. پیکان های کوچک شکاری شروانشاه،جگر و زهره دشمنان را به هم دوخته است اما چون جگر در نظر قدما به عواطف انسان هم ربط دارد معنی غمگین کردن دشمن را هم به ذهن می آورد. ۵۷ تا ۵۹ بخت شاه( آب خضر خوردست) یعنی بخت جاودان است و به سربازان او جرات داده است.( نهنگ خنجر) جنگجویی است که ضربه های کاری به دشمن میزند. در دو بیت ۵۸ و ۵۹ خلاصه کلام این است که خون روها و خزرها نه به دریای خزر، حوضی از خون به وسعت دریا پدید آورده است.اشقراسب سرخ موی است و در اینجا شاید کشتگان روس های سرخ موی ۶۰ و ۶۱ (مجوس مخبر) یعنی کسی که باطن او گبراست و هیچ اعتقادی ندارد. (تا) را به معنی (از وقتی که…) باید گرفت: از وقتی که تیرهای ترکش تو مثل عصای اژدها شده ی موسی بر دشمن بی ایمان باریده، قیصرهای روم هم از نگرانی انگار زهر میخورند. ۶۳ تا ۶۵ بر تیرهای کمان در قسمت انتهایی تیر، پری نصب می کرده اند که حرکت منظم تیر را به سوی هدف آسان می کرده است. اما پر سیمرغ پری است که سیمرغ به زال داده بود تا در گرفتاریها سیمرغ را طلب کند و سخن از نهادن پر سیمرغ بر تیر نیست- این را هم باید در کنار اغراق گویی خاقانی پذیرفت-برای شروانشاه پر سیمرغ هم کم استو جبرئیل باید پر خود را بر تیر او نصب کند و باز جبرئیل باید به عزرائیل تبدیل شود و جان همه جانداران را بگیرد. بیلک همان پیکان سرپهن یا دوشاخ است. ۶۶ تا ۶۸ پیکان در اینجا جمع پیک است. آسمان در درگاه شروانشاه مثل اسیران به خدمت آمده و مثل چاپارها کمر به خدمت بسته است. در بیت ۶۷ نجده یعنی دلیری. بخت موافق پادشاه، یاران او را دلیرکرده است. در بیت ۶۸ سیمرغ هم آرزوی خدمت شروانشاه را دارد و آرزو می کند که کبوتر نامه بر دربار او باشد! ۶۹ بدسگال یعنی بد اندیش، دشمن. هرا،گلوله ها و آویزهای زرق و برق داری است که بر زین و برگ مرکب شاهان می آویخته اند و در این بیت نصرت پروردگار به هرا و دشمن به خر تشبیه شده است که هرا ندارد. ۷۰ تا ۷۴ بعد از ستایشی سرشار از اغراق،خاقانی از شروان شاه صله می خواهد و مرتبه شاه باز بالاتر می رودو به جایی می رسد که(حتی)ممکن است لطف او کافران را هم به بهشت برساند!اما دور نمی نماید که خاقانی رقیبان خود را- که در ابیات بعد به آنها خواهد پرداخت- (کافران) گفته باشد. در بیت ۷۲ (شش ضربه)آوردن مکرر شش در بازی نرد و پیروزی بر حریف است .خاقانی در مسابقه ستایش شروانشاه اخستان می خواهد شاعران تمام هفت اقلیم را شکست بدهد و دربیت ۷۳ (شهباز سخن) خود اوست و(نوپران) مدیحه گویان تازه کاراند که می تواند اشاره به مجیرالدین بیلقانی شاگرد خاقانی هم باشد.در بیت ۷۴کار شاعران دیگر را به حیله(سامری) تشبیه می کند که از نزدیکان موسی بود و زمانی که موسی در طور(کوه) سینا بود ، پیکره گوساله یی از طلا ساخت و خاک پای اسب جبرئیل را در دهان گوساله ریخت و گوساله زرین او به صدا درآمد و گروهی از پیروان موسی، پیرو سامری شدند.خلاصه ای از آن ماجرادر آیه های ۸۵ تا ۹۹سوره طاها آمده است.اما خاقانی در اینجا خود رامانند سامری و شاعران دیگر را (زرگران)بازارگفته است. ۷۵ تا ۷۹ گهر خران یعنی خریداران گوهر، گوهرشناسان. میگوییم شعر خوب مثل سنگ های قیمتی است پس چرا خریدار ندارد؟ میگوییم مصرف زعفران با غذا شادی آور است اما خود زعفران رنگ زد چهره های غمگین را دارد- خاقانی همواره گله گزاری را باید با شعر خود همراه کند- در بیت ۷۷(فذالک ) یعنی (خلاصه کلام). معنی بیت این است که همه دادگستران تا آخر دنیا باید از تو فرمان بگیرند و این فرمان تو خلاصه حکم بقای آنهاست .دربیت ۷۸ (احور) مرد سیه چشم بهشتی است-حورا مونث آن و جمع هر دو (حور) است- مجلس شروانشاه بهشت است و باید در آن زنان و مردان زیبای بهشتی خدمتگزار او باشند و چون آهو در این بهشت بخرامند. در بیت آخر که بزم شاه به آسمان تشبیه می شود، همان حور و غلمان بهشت ،مثل ماه اند و زر و زیور مثل ستاره های آسمان. |