سایز متن /
عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیشبها دادمش به شیربها چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت چو دید که در شب امل من سپیده شد پیدا چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا مسیح وار پی راستی گرفت آن دل که باژ گونه روی بود چون خط ترسا ز مرغزار سلامت در مراست خبر که هم مسیح خبر دارد از مزاج گیا مرا طبیب دل اندرز گونهای کرده است کز این سواد بترس از حوادث سودا به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد زبون چارزبانی مکن دو حور لقا که پوست پارهای آمد هلاک دولت آن که مغز بیگنهان را دهد به اژدها مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا از این سراچهٔ آوا و رنگ دل بگسل به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا در این رصد گه خاکی چه خاک میبیزی نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را؟ به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت ز بام کعبه ند زدند مکیان دیبا به بوی نفس مکن جان که بهر گردن خوک کسی نبرد زنجیر مسجد الاقصا ببین که کوکبهٔ عمر خضر وار گذشت تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز از آن سوی عرفات است چشم بر فردا به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا برفت روز و تو چون طفل خرمی آری نشاط طفل نماز دگر بود عذرا چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون پرند عمر تو را میبرند رنگ و بها دو چشمهاند یکی قیر و دیگری سیماب شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما تو غرق چشمهٔ سیماب و قیر و پنداری که گرد چشمهٔ حیوان و کوثری به چرا جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت چهار میخ کند زیر خیمهٔ خضرا به صور نیم شبی درفکن رواق فلک به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب به هفت مهرهٔ زرین و حقهٔ مینا تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سر و پا فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا ز خشک سال حوادث امید امن مدار که در تموز ندارد دلیل برف هوا چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت چه روز باشه و صید است دست پر نکبا مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا مساز عیش که نامردم است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا ز روزگار وفا هم به روزگار آید که حصرم از پس شش ماه میشود صهبا چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا که از زکات ستانان زکات خواست عطا سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز که بی زبان دفع زبانیه است آنجا چو خوشه چند شوی صد زبان نمیخواهی که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا خرد خطیب دل است و دماغ منبر او زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب برای نام بود در برش نه بهر وغا زبان به مهر کن و جز بگاه لا مگشای که در ولایت قالوابلی رسی از لا دو اسبه بر اثر لا بران بدان شرطی که رخت نفکنی الا به منزل الا مگر معاملهٔ لا اله الا الله درم خرید رسول اللهت کند به بها زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا سپید روی ازل مصطفی است کز شرفش سیاه گشت به پیرانه سر، سر دنیا فلک به دایگی دین او در این مرکز زنی است بر سر گهوارهای بمانده دوتا دمش خزینهگشای مجاهز ارواج دلش خلیفهٔ کتاب علم الاسما به پیش کاتب وحیش دوات دار، خرد به فرق حاجب بارش نثار بار خدا هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا زبان در آن دهن پاک گوئیا که مگر میان چشمهٔ خضر است ماهیی گویا دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی نه باد گیسوی او ز آتش بهار کم است که آب و گل را آبستنی دهد ز نما عروس دهر و سرور جهان نخواست از آنک نداشت از غم امت به این و آن پروا از این حریف گلو بر حذر گزید حذر وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا الهی از دل خاقانی آگهی که در او خزینه خانهٔ عشق است در به مهر رضا از آن شراب که نامش مفرح کرم است به رحمت این جگر گرم را بساز دوا ز هرچه زیب جهان است و هرکه ز اهل جهان مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها قنوت من به نماز و نیاز در این است که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا مرا به منزل الا الذین فرود آور فرو گشای ز من طمطراق الشعرا یقین من تو شناسی ز شک مختصران که علم توست شناسای ربنا ارنا مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان که بر زنای زن زید گشتهاند گوا خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی که مولعاند به نقش ریا و قلب ریا به روز حشر که آواز لاتخف شنوند به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سمای سنا گر او نشسته و من ایستادهام شاید نشسته باد زمین و ستاده باد سما ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا سخن به است که ماند ز مادر فکرت که یادگار هم اسما نکوتر از اسما بیت ۱و۲:عافیت، آرامش خاطر و آسودگی از علایق این جهانی است و خاقانی همواره گله دارد که این آرامش در زندگی او نیست و شیربهای این عروس بسیار سنگین است اما در بیت دوم خوشه در گلو آوردن حاصل دادن یا به حاصل نزدیک شدن است و خاقانی می گوید: وقتی که به حاصل نزدیک شد من نخواستم و در ابیات بعد هم سخن از همین وارستگی و استغنا است که نیشتر خوری از بیشتر خوری حلوا بیت ۳ کنگره برآمدگی ها و برج های دیوار قصر است و در این بیت اگرعقل، عقل خاقانی به قصری تشبیه شده که از فراز کنگره اش به خاقانی می گویند: بیدار شو. در مصراع دوم هم سپیده شب آرزو، همین بیداری است که در بندهای بعد شرح آن را می خوانیم. بیت ۴ ماه سی شبه، ماه شب آخر ماه های قمری در محاق است و دیده نمیشود و روز ۱۵ ساعت روز آخر بهار و بلندترین روز سال که نور خورشید بیشتر از روزهای دیگر می تابد. شرف آفتاب هم در برج جوزا است .معنی بیت این است که دیگر مغرور و فریفته خود نبودم و روشنی باطن من به کمال بود. بیت ۵ و ۶ خط ترسا در سخن خاقانی خط یونانی است که از چپ به راست نوشته می شود و خاقانی این تعبیر را به معنی کج رفتاری و نا راستی به کار میبرد. مسیح در تاریخ فرهنگ و دین مصداق راستی و بی ریایی است و معنی بیت این است که دل من روشن شد و دیگر در پی کام و به هوا نبود و در بیت شش هم مرغزار سلامت همین وارستگی و استغنا است .من این عالم سلامت را درمان خود یافته ام چنانکه مسیح خواص درمانی گیاهان را شناخته بود بیت ۷ تا ۱۰در این چهار بیت دل خاقانی که درمان او را در وارستگی یافته،به او اندرزهایی میدهد. سواد دورنمای شهرها و روستاها در بیابان است و این سواد هم این دنیای خاکی است. حوادث سودا یعنی خیال هایی که حادث میشود و ما را گرفتار میکند. تلخ و ترش ناخوشایندی های زندگیست. طبع مخالف، طبیعت انسان و علایق دنیایی اوست که جان و خرد را از راه تعالی و کمال باز می دارند و دوحور لقا دو چیزی که زیبایی بهشتی دارد،همان جان و خرد است زبانی- درست تر زبانیه، قرآن، آیه ۱۸ سوره علق- فرشتگان عذاب اند در دوزخ و در این سخن خاقانی چار زبانی چهار عنصر این دنیای خاکی و به بیان دیگر زندگی این دنیا ست. اندرزهای دل به خاقانی این است که دچار خیال و هوا و هوس نشو، بد و نیک را بپذیر، جان و عقل را اسیر دنیا نکن و جان کلام در مصراع دوم بیت ۸ است که لذت های دنیا همواره دردسرهایی در پی دارد. سخن از کسی است که جان و خرد را به خدمت زندگی مادی در میآوردمانند ضحاک که مغز بی گنهان را خوراک مارهای دوش خود کرده بود و پیش بند کاوه آهنگر ابزار سقوط و هلاک او بود. بیت ۱۱ تا ۱۵ شاهنشاه وحدت، هستی مطلق پروردگار است که خاقانی آن را درک میکند .شیب مقرعه یعنی فرود آوردن تازیانه که بزرگان و شاهان با این اشاره کسی را از دور به نزد خود می خوانده اند. داغگاه هم جایی است که فرمانروایان در بهار اسب های خود را با نهادن داغ بر کفل اسب مشخص می کرده اند.در اینجا خرد داغگاه هستی مطلق است که در آن شاهنشاه وحدت به او اندرز می دهد و اندرزها همان است که طبیب دل در بیتهای بالاتر گفته است. این دنیا سرای رنگ ها و آوازهایی است که ماندگار نیست، نه رنگ ارغوان می ماند و نه آهنگ ارغنون، ساز بادی مرکب از هفت یا دوازده لوله به اندازه های متفاوت، ساز کلیساها ،ارغن، ارگان، ارگ. در بیت سیزده رصدگاه یا رصدخانه جایی است که ستاره شناس در آن گردش افلاک و ستاره ها را مطالعه می کند، اما رصدگه خاکی این دنیا ست که حاصلی به دست نمی دهد. بچه ها با خاک بازی می کنند یا قماربازان روی زمین می نشینندو قاپ می اندازند.تو را که از داغگاه خرد فرا خوانده اند با این خاک بازی چه کار؟ خاک بیزی به معنی جستجوی ذرات طلا در خاک خاصه در مسیر رودخانه ها هم هست .دربیت چهارده شهنشه وحدت دل خاقانی را مانند چادر کعبه مقدس می بیند و می گوید آن را برای دنیای مادی گرفتار نکن دربیت ۱۵ بوی نفس یعنی آرزوهای نفسانی. جان کندن برای هوای نفس .مثل این است که زنجیر مقدس مسجدالا قصی را که مومنان به آن سوگند میخورند باز کنی و به گردن خوک ببندی. بیت۱۶ تا ۱۷ کوکبه عمر روزهای خوش زندگی است که انسان توانایی دارد تشویق به خضر را با مصراع دوم بیت نگاه کنید مطابق آیه های ۵۹ تا ۸۱ سوره کهف و باب ۲۳خروج در تورات ، خضر کسی است که آب حیات نوشیده و جاودان شده است موسی چون رهروی با اوهمسفر شده و شرط همراهی این بوده است که موسی هرچه دیده پرسش و اعتراضی نکند. اما نتوانست و اعتراض او به کار مرشد سبب جداییآنها شد.در ادب صوفیانه ما خضر نمونه بارزپیر یا مرشد است معنی بیت ۱۶ این است که در روزهای توانایی می توانستی اسیر دنیا نشوی اما فرصت را از دست دادی چنان که موسی پیمان پیروی از خضر را به سر نبرد. اما اشاره به تیه( بیابان) و سرگردانی موسی و یارانش گوشه دیگری از سر گذشت بنی اسرائیل است .خوف و رجا هم در اینجا معنی لفظی خود را دارد: بیم و امید و اصطلاح صوفیانه است. در بیت ۱۷ باز سخن این است که فرصت از دست رفته است و انگار مسافر حج دو روز پس از عید قربان تازه به عرفات نرسیده است که آغاز مراسم حج است .در بیت هجده هم سخن ازفرصت های از دست رفته است. تو مانند کودکی هستی که نمیداند روز به آخر رسیده و به هنگام نماز دیگر یعنی نماز عصرهنوز شور بازی دارد و نشاط او انگار دست نخورده است. بیت ۱۹ و ۲۰ حالا که عمر را از دست دادهای در اندک فرصتی که هست از دنیا بگذر. آنچه از دست داده ای یک خزانه زر و سیم است و این باقیمانده یک سکه ناچیز و کم ارزش. تبذر یعنی ریخت و پاش و اسراف، و اسقصا یعنی سختگیری در محاسبه و در اینجا گذشت نکردن. در بیت ۲۰ سخن از گرفتاری جاه و مقام است که به افتادن در چاه می ماند آن هم هنگامی که عمر دارد به آخر میرسد. در پیری اسیر جاه و مقام شدن مثل این است که در ماه جوزا خرداد فصل گرما حجامت گر از تو خون بگیرد و در فصل گرم حجامت نمیکنند یا هنگامی که ماه در مسیر خود مقابل برج فلکی جوزا قرار میگیرد. بیت ۲۱ تا ۲۴بوقلمون پارچه ای است که در زواویه های متفاوت نوررنگ دیگری می گیرد و دنیای دورنگ شب و روز، مثل این پارچه است یا مانند دو چشمه است که از یکی قیر( نفت سیاه) و از دیگری جیوه می جوشد. شب ، رنگ تیره بنفشه دارد وروز مانند یاسمن گل خوشبوی سپید است. تو در این شب و روز غرق می شوی وخیال می کنی که کنارآب حیوان، یا در بهشت بر لب حوض کوثری و مرگ با تو کاری ندارد.در بیت ۲۴ تاریکی شب و روشنی روز به سیاهی و سپیدی چشم تشبیه شده اما سیاه آن مانند مردمک سالم نیست که نور و بینایی از آن بگذرد و سپیدی اش لکه دار است. ناخنه لکه یا زایده گوشتی در چشم است بیت ۲۵ تا ۲۹ هوس های دنیا مثل طناب به گردن تو افتاده و تو را به دنبال می کشدو تو می روی تا هیچ نیرویی در تو نماند. آنگاه می بینی که در زیر این آسمان سبز کاری از تو ساخته نیست، مثل اینکه تو را به تخته ای یا صلیبی میخکوب کرده باشند. در بیت ۲۶ میگوید برای بریدن این طناب از خدا یاری بخواه، چنان آهی بکش که انگار سقف آسمان را می شکافد و با یاری خواستن از حق (تیر آه سحری) قضا را( سرنوشت را) عوض کن. در بیت ۲۷ بوالعجبی یعنی شعبده بازی. هفت مهره زرین هفت سیاره است که آنها را در طالع و سرنوشت موثر می دانسته اند.حقه مینا آسمان است که این مهره های زرین را در آن ریخته و بساط شعبده برپا کرده اند.تو از این شعبده باز گول میخوری، چون تو خالی هستی (بی دل و مغزی )و مثل مهره( گلوله) به این سو و آن و سو می غلتی و در پی هوس می روی. دربیت۲۹ منظور این است که گنبد آسمان و قضای فلک هم ابدی نیست و اگر اجل او فرا رسد مثل غنچه گل از هم می شکافد. بیت۳۰ تا ۳۳ خشک سال حوادث ،یعنی آنچه در این جهان میگذرد. به آن نمی توان دل بست. امید به آن مثل این است که از تابستان انتظار برف داشته باشی. در بیت سی و یک (( باشه)) باز شکاری است نکبا گردباد و طوفان است. در بیابان طوفانی، بازنمیتواند شکاری را بگیرد. روزگارخونخوار است، هملن طور که پشه پهلوان نیست اما نیزه اش در رگهای ما فرو می رود و خون ما را می خورد. کیا به معنی مرد سرشناس دهقان بزرگ و شخص زورمند است. دربیت سی و سه صحن سرا یعنی فضای بیرونی خانه که در آن کشت و کاری هست و از آن می توان خورد. معنی بیت این است که خوشی های زندگی این جهان خطرهایی هم دارد. بیت۳۴ تا ۳۶ به روزگار آید،یعنی انتظار زیادی باید کشید. حصرم غوره است و صهبا شراب انگور سپید، پس از رسیدن انگور می تواند به وجود آید دست کم پس از ۶ ماه. وقتی که غوره انگور شد تازه شش ماه کار دارد تا صهبا شود. در بیت ۳۵ چه خوش بوی؟ یعنی از چی خوشحالی؟ خوشحالی ندارد. به دلیل گناهان خود به سوی دوزخ می روی و راه بازگشت هم بسته است. معنی بیت سی و شش هم این است که هر کس از دیگری انتظار یاری دارد و از دیگری هم کاری ساخته نیست. طناب هوس در گردن است و به بیراهه رفته اند. بیت ۳۷ تا ۳۹ بی زبانی به معنی سکوت و بی ادعایی است که آن را خاقانی مانند سلاحی می بیند که آنجا یعنی در دنیای دیگر ،فرشتگان عذاب را از او دور می کند. خوشه در اینجا خوشه گندم و جو است که زایده های تیغ مانندی دارد. زبان ترازو تیغه وسط شاهین است که وقتی دو کفه وزن برابر دارد، عمودی می ایستد و تشبیه به زبان ترازو تعبیری برای راستی و درستیاست.در بیت سی و نه دو زبان به معنی پر حرف و نیز با تشبیه به مار، کسی است که زبانش دیگران را می آزارد. دردهان ماهی زبانی نیست و حالت دهان ماهی در ذهن خاقانی مانند کسی است که حرفی برای گفتن ندارد .کاری کن که در پیشگاه حق حرفی برای گفتن داشته باشی بیت ۴۰ و ۴۱ در نماز جمعه رسم بوده است که خطیب شمشیری به کمر می آویخته. در این دو بیت عقل خطیب است و از راه دماغ(ذهن و فکر)موعظه های خود را به دل میگوید. اما خطیب نماز جمعه شمشیرش را برای جنگ (وغا) نمی بندد. توصیه خاقانی این است که حرف نزن به عقل گوش بده . بیت ۴۲ تا ۴۴ مضمون لا و الا در دیوان بارها تکرار شده است. لا نفی از زندگی این جهانی و الا که در عبارت لا اله الا الله در کنار الله قرار میگیرد اشاره به پیوند با حق و عالم معناست. مصراع دوم بیت ۴۲ اشاره به آیه ۱۷۲ سوره ی اعراف است که پیش از آفرینش در ازل پروردگار از آفریدگان هنوز نیافریده پرسید که الست بربکم ؟من پروردگارتان نبودم؟ قالوا: بلی گفتند چرا پروردگار ما تویی. رسیدن به ولایت قالوا: بلی یعنی شناخت پروردگار و ایمان به او. در بیت ۴۳ بر اثر لا راندن یعنی رفتن در راه معرفت حق تا رسیدن به منزل الا که همان ولایت قالوآ: بلی در بیت پیش است .در بیت ۴۴ هم معامله لا اله الا الله همان تلاش در راه معرفت حق است و در چنین معاملهای است که مرد حق بنده رسول خدا و پیرو اوست و این درم خرید بهایی بیش از بردگان این دنیا دارد. بیت ۴۵و۴۶ اگر سخن می توان گفت بهتر است که در ستایش محمد صل الله باشد ،چنان که باد مرکب سلیمان بود و به فرمان او میرفت .اگر ما در دل او را ستایش نمی کنیم، برای این است که حجله که دل ما شایستگی و آراستگی برای ستایش اوندارد. بیت ۴۷ تا ۵۲ سپید روی ازل،یعنی کسی که در آغاز آفرینش شایستگی و برتری او مسلم بوده و این شایستگی(شرف)او دنیای پیر را در پیرانه سر جوان کرده است. آسمان خمیده دایه دین اوست و مانند دایه ای بر گهواره این نوزاد خم شده و از او پرستاری میکند به سادهتر قضای حق نگهبان دین اوست. در بیت ۴۹ مجاهز ارواح یعنی بازرگانی که جهاز اشتران او بار معنویت و روحانیت است و این بار رازبان محمد صل الله میگشاید و کالای آن را به مردان راه حق عرضه میکند. در مصراع دوم آباد کتاب جمع کاتب یعنی شاگردان مکتب خانه، و خلیفه کتاب شاگردی است که از طرف ملای مکتب به کار شاگردان نظارت میکند. معلم الاسما پروردگار است و در مورد محمد صل الله که دل او واسطه وحی پروردگار است ،خلیفه مکتب الهی است. کاتب وحی عنوان چند تنی از یاران پیامبر است که پس از تقریر آیات قرآن آنها را یادداشت می کردند و دوات دار در بارگاه فرمانروایان کسی بود که لوازم تحریر وزیران و دبیران را آماده میکرد. معنی بیت ۵۰ این است که اگر در خدمت تحریر آیات قرآن بود و لطف پروردگار بریاران محمد که چون پرده داران بارگاه بودندمی بارید. معنی بیت۵۱ این است که محمد از بهار زیباتر بود و کسانی مانند فضل بن ربیع وزیر سخاوتمند هارون می بایست در خدمت او باشند. خریطه کش کسی است که کیسه زر و سیم را به همراه شاهان و فرمانروایان حمل میکند. دربیت ۵۲ زبان و بیان پیامبر وصف میشود که سخن اوچون آب حیات به دل ها زندگی می داد. بیت ۵۳ و ۵۴ در روایات آمده است که پیامبر موی بلند داشته است. در داستان شیخ صنعان عطار هم میخوانیم که پیر، محمد را در خواب میبیند که ((می آمد چو ماه/ در بر افکنده دو گیسوی سیاه)) خاقانی میگوید موی محمد و در واقع جمال او مانندچهار هستی بخش بود و حضور او در هر جا، رویش و زندگی تازه پدید میآورد، و عبارت اخرج المرعی در آیه ۴ سوره الاعلی توصیف پروردگار است :کسی که چراگاه ها را رویانید.باد گیسوی اویعنی نسیم زلف محمد که مانند گرمای بهار این جهان را بارور و رویا می سازد. بیت ۵۶ او به دنیا و شادی های دنیا دلبستگی نداشت، چنان درفکر هدایت پیروان خود بود که به دنیا نمی پرداخت در بیت ۵۶ این حریف گلوبر دنیاست که سرانجام دوستان خود را هم سر می برد و ابای گلو گیر خوراکها و لذتهای دنیاست که هیچ کس آن را آسان فرو نمی دهد. بیت ۵۷ چهار یارمحمد، ابوبکر و عمر و عثمان و علی، پاکدلان را سروری و هدایت کردند تا کاردین رونق یافت چنانکه گویی دستبندی گران بها برساعد دین بستند. بیت ۵۸ تا ۶۲ از این جا مدح پیامبر تمام می شود و خاقانی قصیده را با مناجات ادامه میدهد و پس از این پنج بیت به بدگویی از رقیبان میپردازد.دل خاقانی خزینه ی عشق پروردگار است و رضای او به رضای حق مانند مهری بر دل اوست که عشق دیگری در این دل راه نیابد. مفرح شراب یا داروی شادی آور است و در اینجا لطف پروردگار است که باید خاقانی را شاد کند. در بیت شصت تهی چون صفر یعنی بیبهره و چون الف تنها یعنی دور از دیگران- الف نقطه ندارد- من از دنیا چیزی نمیخواهم.صفر را به صورت دایره کوچک میان تهی می نوشته اند. هنگامی که خاقانی دست به دعا بر می دارد،قنوت نمازش این است که ما را ببخش و از شر آنچه از بدی ها بر سر ما باید بیاید در امان بدار. در بیت شصت و دو نظر به آیه های ۲۲۴ تا ۲۲۷ سوره شعراء است که و الشعراء یتبعهم الغاوون… الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ذکرواالله کثیرا و معنی بیت این است که مرا در شمار شاعرانی بیاور که با ایمان و نیکوکار و دریاد خدای اند و طمطراق و آوازه شاعران دنیا دار را ازمن فرو گشای یعنی از من دور کن. بیت ۶۳ تا ۷۰ در این هشت بیت مناجات خاقانی با بدگویی از دیگران و با آنچه این جهانی است می آمیزد. یقین من اعتقاد بی شک و تردید خاقانی به پروردگار است و مختصران یعنی کوته بینان که رقیبان یا بد خواهان او هستند.ربنا ارنا از آیه ۱۲۸ سوره قدر است که پروردگاراراه راست را به ما نشان بده و ما را از گناهان توبه بده. معنی بیت این است که خدایا تو میدانی که من ایمان دارم و آنها ندارند. در بیت ۶۴ نظر به روایتی است که در شرح آیه ۱۳۷ سوره احزاب آمده و خلاصه روایت این است که پیامبر به همسر زید فرزند خوانده خود توجهی ندارد و در این آیه پروردگار می فرماید به آن که خدا به اونعمتی داده و تو نیز بهاو نعمت داده ای ، وقتی که بگویی:ای زید همسرت را نگهدار و ...چون زید او را رها کرد، ما او را به همسری تو یعنی پیامبر در آوردیم تا دیگران مومنان گرفتن همسران فرزند خواندگان خود را پس از طلاق دشوار نبینند. در تفسیرها از مردی به نام زیاد نام میبرند که منکر وحی در این آیه شد و پیامبر را به زنا متهم کرد و به او زیاد منکر گفتند( منکروحی خداوند)خاقانی در این بیت رقیبان و بدخواهان خود را چون زیاد منکردیده است و این نکته را هم ناگفته نگذاریم که زینب همسر زید دختر عمه پیامبر یا یکی از منسوبان او بوده است.خاقانی مکرر شاعران دیگر را دزد سخنان خود می شمارد و در بیت ۶۵ آنها را ریا کار و نیز مایل به صورت مقلوب کلمه ریا می گوید که ایر یعنی آلت مردی است.لا تخف(نترس) در قرآن چند بارآمده و در بیت ۶۶ نیز نظربه نیکوکاران است که از روز محشر بیم ندارند .در مصراع دوم پروردگار برای دل خاقانی باید به بدخواهان او بگوید:لا بشری خبر خوشی برای شما نیست و تعبیر از آیه ۲۲ سوره فرقان است که لابشری یومءذ للمجرمین. در بیت ۶۷ سخن این است که اینها حریص اند و گرسنگی و تشنگی شان پایان ندارد در بیت ۶۸ سرزنش بدخواهان با خودستایی می آمیزد: اگر این مردم پست با من سر سنگین اند، باید همینطور باشد آنها زمین آلوده اند و من آسمان روشن و اگر آنها جایی و مقامی دارند و من ندارم بازبه همین دلیل است که آسمان بر زمین تکیه ندارد. در بیت هفتاد هم دروا یعنی سرگردان اما در مورد خاقانی و خودستایی او یعنی در حال سیر در عالم بالا. بیت ۷۱ سخنی که از مادر فکرت می ماند شعر خاقانی است که در آن مایه ای و معنایی هست و در مصراع دوم نظر به داستان عاشقانه سعد و اسماء است مادر اسماء هم نامش اسماء و زیباست اما دختر از مادر زیباتر است و خاقانی شعر خود را زیباتر از اندیشه ای میدانند که آفریننده ی آن شعر است . |