سایز متن /
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
1- اي نسيم سحر جاي زندگي و آسايش يار كجاست ; منزل آن زيباروي عاشق كش و حيله گر كجاست ،آرامگه يا آرامگاه يعني جاي آسايش ، مكان امن ، منزل ، موطن ، آبادي ،عيار درلغت به معني ولگرد، تندرو، زيرك و جوانمرد است و در حافظ غالباً به معني آنكه صفات زيركي و جوانمردي را همراه با بي باكي و كشتن مخالفان با هم دارد مي آيد، و صفت يار واقع مي شود، كه زيركانه عاشق را مي كشد، صفت ديگر عياري است كه در بيت مورد نظر است بي خانماني و سرگرداني او در كوه و دشت است ; چنين است كه از نسيم ، كه آن هم دائماً سرگردان است مي خواهد تا پيامش را به يار عيار برساند،
2 - شب تاريك است و راه بيابان ايمن در پيش ; آتش طور كجاست و وعده ديدار با معشوق كجا خواهد بود،وادي دشت ، بيابان ; اَيمَن دست راست ; وادي اَيمن دشت دست راست ،وادي اَيمن و آتش طور مجموعاً اشاره به داستان حضرت موسي دارند، چنانكه در جاهاي مختلف ، از قرآن مجيد آمده است ، از جمله در سوره قصص ، خلاصه قصه به نقل از تفسير منهج الصادقين اين است كه بعد از آنكه موسي دهسالي نزد شعيب گذراند و به سن چهل سالگي رسيد، براي ديدن خويشان خود به سوي مصر روان گرديد، در شبي سرد و تاريك از جاده منحرف شد، روي به بيابان نهاد و راه گم كرد، در همان حال درد و عوارض وضع حمل در زنش پديدار شد، رمه و مواشي او از برف و باد متفرق شدند و از آتش زنه اي كه همراه داشت آتش نمي جست ، در همين حال ناگاه از جانب كوه طور آتشي مشاهده كرد، كسان خود را گفت كه درنگ كنيد شايد براي شما از آن آتش بياورم ، چون نزديك آتش آمد از جانب دشتي كه در دست راست او بود، ندا آمد كه من پروردگار عالميانم ، موسي بعد از شنيدن اين كلام در درخت نگاه كرد، آتش سفيد بي دود ديد و شعله شوق ديدار معبود در دلش افروخته شد،پس وادي اَيمن همين دشتي است كه در جانب راست موسي واقع شده بود، شاعر حيرت و سرگشتگي خود را در جست وجوي حقايق ماوراءالطبيعه با شب تاريكي مقايسه كرده ، در آن شب تاريك به سوي بياباني مي رود و آرزو مي كند كه مانند موسي نوري بر او بدرخشد و بر اثر آن وعده ديداري به او داده شود،
3 - هر كسي كه به اين جهان آمد اثري از خرابي در خود دارد; در خرابات به دنبال آدم هشيار نگرديد،خرابي به معني مستي و بي خودي است و با خرابات در بيت رابطه دارد،مفهوم بيت اينكه هر كس به جهان آمد نشاني از مستي و عشق الهي با خود دارد; پس مجموعه جهان مثل خرابات جاي رندان و ميخواران است ، به دنبال آدم هشيار در آن نگرديد،
4 - خبر خوش را به كسي مي دهند كه به اشاره اي درك سخن كند; نكته هاي باريك بسياري هست ، كسي كه محرم اسرار باشد كجاست ،بشارت خبر خوش ، مژده ; و اهل بشارت معادل محرم اسرار در مصراع دوم است ،مي گويد اخبار خوش را بايد به كسي داد كه اهل فهم و ظرافت باشد و به اشاره اي مطلب را بفهمد، نكته هاي گفتني بسيار است اما كو كسي كه داراي فهم و ظرافت باشد كه بتوان با او در ميان گذاشت ،
5 - هر سر موي من با تو هزاران كار دارد; ما در چه عوالمي هستيم و ملامت كننده بيكار در چه افكاري ،موي كه معمولاً مراد موي سر است نماد بسياري و انبوهي است ، و هزاران كار داشتن هر سر موي به معني بي حد و بي شمار كار داشتن است ، مي گويد من هزاران برابر موهاي سرم با تو كار دارم ، اما كسي كه مرا ملامت مي كند اصلاً بيكار است ; ببين من در چه كيفيتي هستم و او در چه كيفيتي ،نكته شعر در اين است كه من اين همه كار دارم و آنكه ملامت مي كند بيكار است ، مطلقاً در عوالم ما نيست ،
6 - از گيسوي بسيار چين و شكن دارش بپرسيد; كه دل غمگين من كجا سرگردان و گرفتار است ،مي گويد دل من اسير گيسوي معشوق است و معلوم نيست كجا در انبوه پيچ و خم آن حيران و گرفتار مانده ،
7 - عقل ديوانه شد، آن زنجير سياه زلف كو، دل از ما كناره كرد، ابروي دلدار كجاست ،مي گويد عقل نتوانست در حل مسائل خلقت راه به جائي ببرد و از شگفتي به حال جنون در آمد; پس بايد با زلف معشوق زنجير شود يعني اسير عشق شود و به راه عشق برود،اما مصراع دوم را دو گونه مي توان معني كرد، يكي اينكه دل ديگر ذوق و شوقي به كار حسن ندارد، از ما دوري مي كند، پس ابروي معشوق كجاست تا با جاذبه خود آن را به راه آورد، و معني ديگر اينكه گوشه ، مراد گوشه چشم باشد; دل ما در گوشه چشم معشوق گرفتار شده و ابروي معشوق كجاست تا دل خود را در كنار آن پيدا كنم ،
8 - ساقي و مطرب و گل همه آماده است ، اما بي وجود يار نمي توان گفت مجلس بزم مهياست ، يار كجاست ؟مهيا حاضر و آماده ،مقصود اينكه گرچه باده و مطرب و گل مهياست ولي مهيا بودن عيش بدون وجود يار كامل نيست ،
9 - حافظ ، جهان چمني است كه ناگزير باد خزان دارد، از وزش اين باد دل افسرده مشو; به قاعده عقل فكر كن ، گل بي خار كجاست ،مقصود اينكه واقعيتهاي جهان را بپذير، و آن اينكه در كنار زيبائي گل ، نيش خار هم وجود دارد
١ ) عيّار: -شرح غزل ۴١ ، بيت ۴ .
٢ ) [موسى]وادى ايمن، آتش طور: موسى (ع) ملقب به كليم اللّه (همكلام با خداوند) از بزرگترين پيامبران بنى اسرائيل كه بين قرنهاى ١۵ تا ١٣ قبل از ميلاد ظهور كرده است. نام موسى (ع) يك نام غير عربى است. «پدرش عمران بود و نامش موسى بود زيرا كه به ميان آب و درختش يافتند و به زبان عبرى «مو» آب است و «سى» درخت» (قصص الانبياء نيشابورى، ص ١١۵ ) (در قاموس كتاب مقدس گفته شده موسى كلمهاى قبطى است. «مو» به معنى آب و «سى» برابر با «شه» به معناى نجات يافته و در مجموع «از آب كشيدهشده») . شرح سوانح عمر و رسالت او بيش از هر پيامبر ديگرى در قرآن مجيد ياد شده. نام او ١٣۶ بار در قرآن آمده. فرعون چون از كثرت بنى اسرائيل-يا به قولى ديگر طبق پيشبينى كاهنى از پديد آمدن كسى كه سلطنت او را براندازد-هراسان بود، دستور داده بود كه فرزندان ذكور را به هنگام تولد بكشند (سورۀ قصص، آيۀ ۵ ) . مادر موسى، موسى (ع) را از بيم كشته شدن، به الهام الهى در سبد يا صندوقى نهاده در رود نيل به آب داد. (قصص، ٨ ) . آسيه همسر فرعون كه بر كرانۀ نيل تفرج مىكرد او را ديد و از آب برگرفت (طه، ٣٩ ؛ قصص، ٩ ) .
موساى نوزاد به امر و الهام الهى هيچ پستانى به دهان نمىگرفت (قصص، ١٣ ) تا مريم، خواهر موسى (ع) كه به دنبال نوزاد تا كاخ فرعون رد گرفته و راه يافته بود-مادر موسى (ع) را به عنوان دايگى به خاندان فرعون معرفى كرد (قصص، ١٢ - ١٣ ) . بدين ترتيب موسى (ع) در خاندان فرعون، يا به قولى در خانۀ مادر خود، در دامن تربيت و توجه مادر تربيت شد. در سن رشد روزى بر حسب حادثهاى به هنگام دفاع از يكى از عبرانيان [سبطيان، بنى اسرائيل](هم قوم موسى) ، يك قبطى را به ضرب مشت كشت (طه، ۴٠ ؛ شعراء، ١٩ - ٢٠ ؛ قصص ١۵ ، ١٩ ، ٣٠ ، ٣٣ ) سپس از مصر به مدين (ميان حجاز و شام) گريخت و در آنجا داماد شعيب نبى شد و در ازاء كابين همسرش ده سال اجير شعيب گرديد (قصص، ٢٣ - ٢٩ ) . حافظ گويد:
شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد كه چند سال به جان خدمت شعيب كند
پس از به پايان رسيدن اين مهلت، موسى (ع) با همسرش صفو را عازم مصر شد. و در وادى طور در شبى سرد و ظلمانى كه راه گم كرده بودند به طلب آتش-براى گرم شدن و راه يافتن بر آمد. حافظ گويد:
مددى گر به چراغى نكند آتش طور چارۀ تيرهشب وادى ايمن چه كنم
لمع البرق من الطور و آنست به فلعلّى لك آت بشهاب قبس
و در دامنۀ كوهى ديد كه درختى فروزان است و پس از مدتى تماشا پى برد كه فروزش آن از «نور» است نه از «نار» و تجلى الهى آن را برافروخته ساخته است. و ندائى از سوى درخت بر آمد كه همانا من پروردگار جهانيانم (قصص ٣٠ - ٣١ ) . حافظ گويد:
يعنى بيا كه آتش موسى نمود گل تا از درخت نكتۀ توحيد بشنوى
بدينسان موسى (ع) به پيامبرى مبعوث شد و مأموريت يافت كه به مصر برود و فرعون را به توحيد بخواند (طه، ٢۴ ، ۴٣ ) . و او از خداوند در خواست كرد كه برادر كاردان گشاده زبانش هارون را نيز به دستيارى او در انجام رسالت بگمارد و خداوند چنين كرد (طه، ٢٩ - ٣٧ ) .
موسى (ع) در برابر فرعون آيات و معجزاتى نمايان كرد تا او را به خشوع وادارد از جمله عصايش را به صورت اژدها در آورد (اعراف، ١٠٧ ) يا دستش را در گريبان مىكرد و چون بر مىآورد فروغى همچون خورشيد تابان از كف دستش مىدرخشيد (طه، ٢٢ - ٢٣ ؛ اعراف، ١٠٨ ؛ شعراء ٣٣ ) . (حافظ به اين دست درخشان (يد بيضا) دو بار اشاره كرده است كه هنگام سخن از سامرى ياد خواهد شد) .
فرعون همۀ اين آيات و معجزات را حمل بر سحر مىكرد و از ساحران ولايات مصر خواست كه با موسى معارضه كنند. ساحران عصاهاى خود را افكندند و بر اثر سحر آنها را همچون اژدها نمودند. آنگاه موسى (ع) عصاى خويش را بيفكند كه اژدهايى شد و عصاهاى اژدهانماى ساحرانه را بلعيد (اعراف، ١١١ - ١١٨ ) . ساحران دانستند كه سحر با معجزه پهلو نمىزند و به صدق نبوت و رسالت موسى (ع) ايمان آوردند (اعراف، ١١٩ - ١٢٢ ) . آنگاه موسى (ع) از فرعون خواست كه بنى اسرائيل را آزادانه در اختيار او بگذارد تا از مصر بكوچاند. فرعون نپذيرفت (طه، ۴٨ - ۵٠ ؛ شعراء، ١٧ ) به دعاى موسى (ع) بلاهاى دهگانه بر فرعونيان نازل شد (اعراف، ١٣٣ ) (: خونين شدن آب نيل، هجوم عظيم خيل وزغ و پشه و مگس يا شپش، طاعون، طوفان، دمل و ملخ، و ظلمت و دهمين بلا: مرگ ناگهانى نخستين فرزند فرعون) . فرعون مىرفت كه به زانو درآيد. چون بلا بالا گرفت، فرعونيان با موسى (ع) شرط كردند كه اگر اين بليات را بر طرف كند، بنى اسرائيل را در اختيارش خواهند گذاشت.
به دعاى موسى (ع) بلا رفع شد ولى فرعونيان خلف وعده كردند (اعراف ١٣۴ - ١٣۵ ) .
موسى (ع) همراه با بنى اسرائيل [در حدود ٠٠٠ , ۶٠٠ نفر]از مصر به عزم كنعان بيرون شدند (شعراء، ۵٢ ) . فرعون و گماشتگانش به تعقيب آنان پرداختند (شعراء، ۶١ - ۶٢ ) .
موسى (ع) و بنى اسرائيل به سلامت از دريائى كه به اذن الهى شكافته شده بود گذشتند و فرعون و فرعونيان غرق شدند و بدن فرعون به مدد امواج به ساحل افكنده شد تا آيتى براى آيندگان باشد (شعراء، ۶٣ - ۶۶ ؛ يونس ٩٠ - ٩٢ ) . در قرآن مجيد آمده است كه فرعون در دم آخر پشيمان شد و گفت به همانكه بنى اسرائيل ايمان دارند ايمان آوردم. ولى توبهاش پذيرفته نشد (يونس، ٩٠ - ٩١ ) . حافظ در اين باب گويد:
در نيل غم فتاد و سپهرش به طنز گفت الآن قد ندمت و لا ينفع الندم
موسى (ع) چهل شب با خداوند ميقات گذاشت (اعراف، ١۴٣ ) و براى مناجات و مراقبه بر فراز كوه سينا رفت؛ حافظ گويد:
با تو آن عهد كه در وادى ايمن بستيم همچو موسى ارنىگوى به ميقات بريم
و احكام دهگانه به صورت لوح بر او نازل شد (اعراف، ١۴۵ ، ١۵۵ ) و خداوند با او سخن گفت (اعراف، ١۴۴ ) .
در مدت غيبت موسى (ع) بنى اسرائيل بهانهجو كه هوسباز و سست پيمان شده بودند به دعوت شيادى به نام سامرى گرويدند كه از ذوب زينتهاى زرين آنان بتى به هيئت گوسالهاى ساخته بود كه مانند گاو از خود بانگ بر مىآورد (اعراف، ١۴٩ ) . حافظ گويد:
بانگ گاوى چه صدا بازدهد عشوه مخر سامرى كيست كه دست از يد بيضا ببرد
اينهمه شعبدۀ خويش [عقل]كه مىكرد اينجا سامرى پيش عصا و يد بيضا مىكرد
سامرى قوم بنى اسرائيل را كه خاطرۀ بتپرستى ديرين در دلشان بيدار شده بود به پرستش گوساله دعوت مىكرد. موسى (ع) چون بازگشت و قوم خود را گمراه و فريب خورده يافت الواح را به زمين كوفت و با هارون درشتى كرد (اعراف، ١۵١ ) . هارون گفت نمىتوانسته است يكتنه با آنها برآيد (طه، ٩٢ - ٩۴ ) . سپس با سامرى محاجه كرد و سامرى گفت من چيزى ديدم كه قوم آن را نديدند. مشتى خاك حياتبخش از جاى پاى فرشته (اى كه براى غرق فرعون آمده بود) برداشتم و آن را بر گوساله افشاندم (تا جان گيرد يا به صدا درآيد) (طه، ٩۵ - ٩٧ ) . موسى (ع) سامرى را نفرين كرد (طه، ٩٨ ) و سامرى ملعون و مطرود بنى اسرائيل شد و در شقاوت و شور بختى، عمر گذراند. موسى (ع) گوسالۀ زرين را بسوخت و خاكسترش را به دريا ريخت (طه، ٩٨ ) .
سپس بنى اسرائيل از او درخواست ديدار خداوند را كردند. موسى (ع) سرانجام به اين درخواست عجيب تن در داد و هفتاد تن از ميان قومش را براى همراهى با خود و ميقات الهى برگزيد (اعراف، ١۵۶ ) و با خود به كوه طور برد. ولى خداوند در پاسخ او گفت هرگز مرا نخواهى ديد ولى به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود ماند به زودى مرا خواهى ديد. چون خداوند بر كوه تجلى كرد، كوه از هم پاشيد و موسى (ع) بىهوش افتاد و چون به هوش بازآمد استغفار كرد (اعراف، ١۴۴ ) . (دربارۀ موسى و خضر-خضر: شرح غزل ٧۴ ، بيت ۴ ) . دربارۀ قارون كه از مترفين عصر موسى (ع) و معارض او بود-قارون: شرح غزل ۵ ، بيت ٩ .
٣ ) معناى بيت: «خرابى» ايهام دارد: ١ ) مستى و بىخبرى؛ ٢ ) ويرانى و نابودى. در خرابات كسى را نمىتوان يافت كه هشيار باشد، در جهان همه بىخبرند، و سرانجام نابودى در انتظار آنهاست. مصراع اول را مىتوان ملهم از اين دو آيۀ قرآن مجيد شمرد: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ. . . (قصص، ٨٨ ) همه چيز نيست شونده است و رو به نابودى دارد؛ و كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ (الرحمن، ٢۶ ) هر چه و هر كه بر زمين (و در جهان) است فانى است. نيز-خراب: شرح غزل ٢ ، بيت ١ ؛ خرابات: شرح غزل ٧ ، بيت ۵ .
۴ ) اشارت: اين مصراع يادآور كلمۀ سائرۀ معروفى است كه مىگويد: فانّ الحرّ يكفيه الاشارة (آزاده را اشارت كافيست. -مصباح الهداية، ص ٩۴ ) . گويا مولوى با اقتباس از همين كلمه است كه گويد:
عاقلان را يك اشارت بس بود
(مثنوى، دفتر پنجم، ص ٧٩ )
عطار گويد: سخن عشق جز اشارت نيست
(ديوان، ص 82) اشارت يعنى خواندن راز و پى بردن به معانى باريك نهانى. «زبان حال» اشياء و امور را دريافتن. چنانكه گويد:
بر لب جوى نشين و گذر عمر ببين كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
براى اشارت دانى بايد راز بين يا به تعبير خود حافظ «عارف» بود:
عارفى كو كه كند فهم زبان سوسن تا بپرسد كه چرا رفت و چرا بازآمد
و بايد محرم و آشنا بود. چنانكه در همين بيت مىگويد: نكتهها هست بسى محرم اسرار كجاست. همچنين:
تا نگردى آشنا زين پرده رازى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور
يك ويژگى ديگر زبان اشارت اهميت دادن به معنى و ايجاز، در برابر لفظ و عبارت و اطناب است:
. . . چون جمع شد معانى گوى بيان توان زد.
تلقين و درس اهل نظر يك اشارتست گفتم كنايتى و مكرر نمىكنم
بيا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندك و معنى بسيار
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد
يكيست تركى و تازى در اين معامله حافظ حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو دانى
معناى مهم ديگرى كه حافظ از اشارت مراد مىكند، زبان رمزى و استعارى عرفا از جمله خود اوست كه حقايق عرفان را هم به جهت پنهان داشتن اسرار از نامحرمان يا خامانديشان يا نكتهگيران و متعصبان و هم از آن روى كه دقايق و رقايق تصوف در ظرف زبان متعارف و منطقى روزمره نمىگنجد، به اشاره برگزار مىكنند.
۵ ) دربارۀ ملامتگر و انديشههاى ملامتى حافظ-شرح غزل ٢٠۴ .
۶ ) اين مضمون كه دل عاشق يا عاشقان در شكنج موسى معشوق خانه دارد از مضامين شايع شعر و غزل فارسى و شعر حافظ است. چنانكه خطاب به باد صبا مىگويد:
به ادب نافهگشائى كن از آن زلف سياه جاى دلهاى عزيزست به هم برمزنش
حلقۀ زلفش تماشاخانۀ باد صباست
تا دل هزره گرد من رفت به چين زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمىكند
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا ديدى ز روى لطف بگويش كه جا نگه دارد
در چين طرۀ تو دل بىحفاظ من هرگز نگفت مسكن مألوف ياد باد
در چين زلفش اى دل مسكين چگونهاى كاشفته گفت باد صبا شرح حال تو
٧ ) ديوانه شدن عقل: بيانى به قصد مبالغه است. در جاى ديگر گويد:
خرد كه منع مجانين عشق مىفرمود به بوى سنبل زلف تو گشت ديوانه
كمال الدين اسماعيل گويد:
ديوانه كرد نرگس مست تو عقل را بيمار را نگر كه چهار كرد با درست
(ديوان، ص ٣١٠ ) نزارى گويد:
خردمندان نه اهل اين حديثاند درين ره عقل كل ديوانۀ ماست
(ديوان، ص ٨۶ ) عبيد زاكانى گويد:
در بيابان عشق مىگردند روح مدهوش و عقل ديوانه
(كليات عبيد، ص ۴۵ ) ٨ ) ساقى-شرح غزل ٨ ، بيت ١ .
مطرب و مى-مى و مطرب: شرح غزل ٨١ ، بيت ٢ .
مهيا يا مهنّا؟ در اينجا اختلاف قرائت مشهورى وجود دارد. ضبط قزوينى، عيوضى- بهروز، سودى، جلالى نائينى-نذير احمد، و خانلرى «مهيا» است. فقط در انجوى و بعضى از نسخهبدلها «مهنا» آمده. به چند دليل «مهنا» بر «مهيا» يعنى بر ضبط قزوينى و اغلب نسخ معتبر، ترجيح دارد:
نخست اينكه حافظ تا اين ميزان عجز و كمبود لغوى ندارد كه «مهيا» را دو بار در دو مصراع به كار برد؛ دوم اينكه بين مهيا و مهنا جناس هست. و ذهن صنعتگراى حافظ به آسانى از اين جناس نمىگذرد. در ادب قبل از حافظ هم اين جناس را رعايت كردهاند، از جمله: خاقانى مىنويسد: «امروز بفضل اللّه رأس مال اين نعمت، مجلس عالى را مرخص و مهياست، مبارك و مهنّا باد» (منشآت خاقانى، ص ٢٣١ ) . عطار مىنويسد: [با يزيد بسطامى به مريدى گفت]: «به سه خصلت تو را وصيت مىكنم. چون با بدخويى صحبت دارى، خوى بد او را در خوى نيك خود آر، تا عيشت مهيا و مهنّا بود» (تذكرة الاولياء، ص ١٩٧ ) .
سعدى گويد:
بوستان خانۀ عيشست و چمن كوى نشاط تا مهيا نبود عيش مهنّا نرويم
(كليات، ص ۵٧۴ ) سوم اينكه عبارت وصفى «عيش مهنّا» يك عبارت كليشه است و بارها در ادب پيش از حافظ به كار رفته است.
كمال الدين اسماعيل گويد:
مرا به فضل خدا هست آنقدر هنرى كه سوى عيش مهنّا كند هدايت من
(ديوان، ص ۴٧۶ ) خواجو گويد:
مقيم روز و شبت عيد باد و عيد همايون مدام سال و مهت عيش باد و عيش مهنا
(ديوان، ص ۴ ) عبيد زاكانى گويد:
راستى خواجه در اين عهد ترا شايد گفت كه ز جودت همهكس عيش مهنا دارد
(كليات، ص ١٩ ) ابو المفاخر باخرزى مىنويسد: «هركس كه ترك اسباب رزق گيرد و بكلى به رزاق مشغول شود، رزق او من حيث لا يحتسب خود به او بيايد و عيش او بىكسب، خوش و مهنا و صافى باشد» (اوراد الاحباب، ج ٢ ، ص ۶١ ) .
٩ ) بفرما: -فرمودن: شرح غزل ٩۴ ، بيت ٢ .
* این غزل نوزدهم حال و هوایی عارفانه دارد اما دو بیت آخر آن ما را به عوالم ابن جهانی حافظ برمیگرداند و او را در چمن دهر می بینیم که انتظار گل بی خار را از این زندگی ندارد.
۱- آرامگه و آرامگاه در اینجا خانه و کاشانه است. با توجه به حال و هوای کلی غزل، این یار، این مه عاشق کش عیار، نباید یک معشوق این جهانی باشد. یاری است که وصال او آسان به دست نمی آید، و حافظ نشانی او را از نسیم سحر می برسد، وگویی پاسخی نمیشنود.
۲- باز سخن از احوال عاشقان حق است، و در روایات تورات و قرآن، موسی یکی از این عاشقان است که وقتی از مدین به مصر می رفت، در وادي طریق شبی سرد و تاریک به جستجوی آتش ره می سپرد، و ناگهان بر طور (=کوه) سینا شعله یی دید و به سوی آن رفت، و آن شعله درختی بود که خطاب پروردگار از آن درخت به گوش موسی رسید (آیهٔ۵۲ سورهٔ مریم) پس از آن کوه سینا قرارگاهی شد که موسی بر فراز آن با حق سخن میگفت، و یک بار که موسی از پروردگار تمنا کرد که خود را به او بنماید - ارنی انظزالیک - پروردگار به او گفت: مرا نمی توانی ببینی - لن ترانی - اما به کوه بنگر، اگر با تجلی من کوه بر جای بماند، تو هم می توانی مرا ببینی. تجلی حق، کوه را از هم شکافت، و موسی بی هوش بر زمین افتاد - خر موسی صعقاً آیهٔ ۱۴۳ سورهٔ اعراف - ترکیب وادی ایمن» را هم حافظ از آیهٔ ۳۰ سورهٔ القصص گرفته است. در دو مورد دیگر که در قرآن به خطاب حق با موسی اشاره شده، آن نقطهٔ ایمن، کوه است. الطور الاًیمن - و به هر حال وادی طوی و طور سینا در آیات قرآن در یک نقطه است، در این بیت عاشق حق مانند موسی در وادی طوی نگران است که آیا عنایت حق چشم باطن او را به نور عالم غیب روشن خواهد کرد؟
۳- خرابی به معنی مستی (نگ: من خراب ۱:۲) و به معنی بی قراری (۷:۱۲) هر دو معانی با این بیت مناسب است، و به قرینهٔ این کلمه، خرابات مصراع دوم هم این جهان خاکی است. آفریدگان در این جهان خاکی همه مست و بی قرارند، اما آن که راه به حقیقت میبرد، کیست؟ پاسخ سؤال در بیت بعد میاید:
۴- بشارت مژدهٔ تجلی حق در دل مرد حق است، و این بشارت به آن دلی میرسد که آثار عنایت حق را می شناسد، گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش (۵:۲۸۶).
۵- معنی مصراع اول این است که همهٔ ذرات وجود من عاشق توست، و ملامتگر، کسی است که این عشق رهروان حق را نمیفهمد، و بی کار است، یعنی کاری نمیکند که او را به درک اسرار حق برساند (نگ: ۲:۱۸۵). تکرار : کجا» در پایان دو عبارت این مصراع، بیان فاصلهٔ بسیار میان دو فکر یا در مطلب است (نگ: ۱:۲). دو چیزی که به هم ربط ندارند.
۶- گیسوی شکن در شکن، در یک غزل عاشقانه نیاز یه توضیح ندارد، اما در شعر عارفانه تعبیری است برای هزاران پیچ و خم که در راه درک اسرار حق وجود دارد و رهروان باید از آنها بگذرند. دل این عاشق چنان در گیسوی شکن در شکن معشرق گم می شود، که باز یافتن آن دشوار است. زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت (۱۷:۹۴). در کلام صوفیان این مرحله را مقام حیرت میگویند.
۷- در غزل فارسی عقل دنیا دار از عشق چیزی نمیفهمد، و عاقلان عاشقان را دیوانه میدانند، و اوج عاشقی هنگامی است که عقل هم دیوانه می شود (۲:۴۲۷)، و زنجیر این دیوانه زلف معشوق است (نگ؛ غیرآن زنجیر زلف دلبرم /گر دو صد زنجیر آری، بردرم - مثنوی : ۵ || ۱۹۱۹). دل ز ما گوشه گرفت، یعنی از ما دور شد، به کجا رفت؟ به گوشهٔ ابروی دلدار (گوشهٔ ابروی توست منزل جانم، ۷:۱۲۷) در این غزل همهٔ این تعبیرها بیان احوال عاشقان حق است، و حکایت از پیوند و رابطه ایی میان محبوب ازلی و عاشقان او دارد، و باز یادمان باشد که در کلام حافظ سخن از یک سیر روحانی است، بی آن که این طی طریق با آداب خانقاه، یا حافظ، صوفی خانقاهی باشد (نگ: ص ۱۷).
۸- این بیت را میتوان در حال و هوای عارفانهٔ غزل تفسیر کرد که عنایت حق باید یاران اهل معنا را در کنار هم بیاورد تا عیش روحانی آنها مهیا شود. در مصراع دوم کسانی به جای مهیا، مهنا را ترجیح داده اند، و معقول تر - و نیز مطابق نسخه های معتبر - آن است که مهیا تکرار شود تا ارتباط منطقی دو مصراع هم بر جای بماند.
۹- بیت نهم را باید جدا از ابیات دیگر و «در چمن دهر- در این جهان خاکی - تفسیر کرد و معنی آن هم روشن است (نگ: استقلال ابیات، ص ۵۲ و ۵۳).